Saturday, June 9, 2012

بعضی وقتها احساس پیری می کنم، گاهی هم خستگی. همه این جوری اند،نه؟
بعضی وقتها دلم از همه ی دل خوش کُنک هایم می بُرد، همه اینجوری اند، نه؟
بعضی وقتها به خودم می گویم: بزن به سیم آخر، همه چیز را بگذار و برو، ...، نه؟
.
.
.
تو که زبون نداری انگار، همه ی کاغذها اینجوری اند؟

Thursday, April 26, 2012

...

دلم برای خودم تنگ شده
برای خودِ خودم
نه اینکه با نگاهی در آینه این دلتنگی کم بشودها....نه...
موضوع پیچیده تر از اینهاست
...
دلم برای عطیه تنگ شده
...
قصد نوشتن کرده بودم، نشد که نشد...
دستهایم جوهری ماند و هیچ...
...